کد مطلب:210470 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:345

از کجا؟
«نه! نمی توانم باور كنم! مگر چنین چیزی امكان دارد؟»

مرد، در اندیشه فرو رفت. برایش سخت بود، كسی در حضورش، زبان به ملامت محبوبش بگشاید. گهگاه در هر كوی و برزنی نیز این سخن بر لبان مردمان می رفت كه: امام علیه السلام املاكی فراوان دارد! [1] .

دیگر طاقت نداشت. به سراغ حضرتش شتافت و پرسید:

- آیا در روستای... ملكی دارید؟

و پیشوای پاكان و راستان، لب به سخن گشود:

- آری! به كارگزارانم نیز فرمان داده ام هنگام رسیدن میوه ها، مردم را فراخوانند، كاسه هایی پر از میوه در باغ نهند و بر هر ظرف، ده نفر نشانند و به نوبت از همگان پذیرایی كنند. به تمام میهمانان نیز مقداری خرما دهند، تا به خانه هاشان ببرند. آن گاه ظرف هایی از محصول های باغ را به پیران، كودكان، بیماران و... ببخشند.



[ صفحه 45]



سپس مزد كارگران را می پردازم و باقی مانده را، میان مستمندان مدینه تقسیم می كنم... با وجود این، چهارصد دینار می ماند! [2] .

مرد، كه از همروزگاران امام بود، سر به زیر افكند و هیچ نگفت. وقتی می رفت، با خود می اندیشید: كاشكی ما نیز صادق بودیم. این، تنها آرزویش بود. [3] .


[1] ملك حضرتش در روستاي «عين زياد» بود.

[2] حضرتش از 4 هزار دينار، يك درهم را به مخارج خويش اختصاص مي داد و باقي مانده را، در كارهاي خير، بنابر استحقاق ديگران، به آنان مي بخشيد.

[3] برگرفته از: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2؛ يا تلخيص و تصرف بسيار.